خیلی سالها پیش، شاید بیست سال، در رسانۀ ملی برنامهای دربارۀ کشور فلسطین دیدم که بسیار متعجب شدم و برایم تازگی داشت. در آن فیلم موقعیت جغرافیائی این کشور را توصیف میکرد، صرف نظر از دو تکه بودن این کشور و جای داشتن کشور باصطلاح غاصب اسرائیل در بین این دو بخش، آن برنامه نشان میداد که گاهی یک روستا متعلق به این کشور است، ولی اطراف آن جزو کشور اسرائیل و تحت تسلط آنهاست. مردم این بخشها روزها برای کار کردن در مزارع و یا کارخانهها، باید وارد کشوری شوند که بهر صورت در ظاهر و باطن با آن در جدال و جنگ هستند. بعنوان مثال در آن برنامه همچنین نشان داد که جادهای که از وسط یک شهر (یا ده) میگذرد، در اختیار نیروهای نظامی اسرائیل است و مردم برای تردد بین دو قسمت آبادی، باید با نظامیان دشمن روبرو شوند و یا برق منطقۀ غزه هنوز توسط کشور اسرائیل تأمین میشود.
(به گسستی نقاط سبز رنگ فلسطینی در تصویر زیر دقت فرمائید.)
تصویر ساختار سیاسی و حکومتی کشور فلسطین هم چندان بیشباهت از اوضاع جغرافیائی آن نبود. اگر چه در این روزها این دو بخش توسط دولت خودگردان فلسطین، مثلاً بصورت یکپارچه اداره میشوند، ولی در عمل این یکپارچگی وجود ندارد و گروههای سیاسی و نظامی فلسطینی هر یک در این دو بخش، سهمهای متفاوتی دارند و بطور اصولی نمیتوان ساختار یک نظام سیاسی، اقتصادی و اجتماعی خاصی را بر این کشور منطبق دانست. روابط بین مردمان و حاکمان مانند هیچ کشور دیگری نیست و فقر و بیکاری در اوج است.
همان زمان (و البته در این روزها بیشتر)، برایم این سؤال بزرگ ایجاد شده که بعد از سالها مبارزه، جنگ، خونریزی، قیام، از بین رفتن استشهادی و یا با قساوت جان هزاران مردم آن سرزمین و بیخانمانی و آوارگی بسیار چند نسل، اینک دستاورد چیست؟ اینک مردم آن سرزمین چه دارند؟ این چه کشوری دو تکهای است که از هر طرف در سیطرۀ کشور متخاصم خود قرار دارد و همۀ راههای مواصلاتی و ترددی آن تحت کنترل طرف مقابل است؟ این که سازمان ملل کشور فلسطین را به رسمیت پذیرفته و چندین قطعنامه بر له آن و محکومیت آن رژیم غاصب صادر کرده و یا برخی از کشورهای عرب و البته جمهوری اسلامی ایران، هنوز کشور اسرائیل را به رسمیت نشناختهاند، چه تأثیری بر بهبود وضعیت کشور فلسطین و یا انحطاط اسرائیل داشته است؟ واقعاً مردم فلسطین و یا ما، بعنوان حامیان سیاسی، نظامی و مالی آنها، به چه میزان به آرزوهای خود رسیدهایم؟
بیاد دارم در همان روزها و تا مدتها بعد توسط رهبری، موضع رسمی کشور اینگونه بیان میشد که اگر در کل سرزمینهای در محدودۀ جغرافیائی کشور فلسطین و رژیم اسرائیل، یک انتخابات آزاد برقرار شود و دولتی برخوردار از رأی اکثریت بر سر کار بیاید، کشور ما با آن دولت مشکلی نخواهد داشت، یعنی به یکباره میتواند مسئلۀ فلسطین از صحنۀ سیاسی دنیا محو و کل موضوع حل شود.
من همان روزها به یکی از آشنایان، که بتازگی فوت شدهاند و رهبری ایشان را “از کارگزاران خدمتگزار نظام و فعالان صدّیق عرصههای سیاسی و اجتماعی انقلاب” نامیدند، خلاصۀ موارد بالا را در میان گذاشتم و مانند زیر، طرحوارهای را برای هموار شدن مسیر انتخابات مورد نظر، پیشنهاد کردم.
۱- پذیرفتن موجودیت کشور اسرائیل توسط فلسطینیها؛
۲- بطور همزمان، انحلال کشور فلسطین؛
۳- ادغام و پذیرفته شدن شهروندی همۀ ساکنین کشور فلسطین (و حتی بازگشت آوارگان ساکن آنها در دیگر کشورها)، در جغرافیای کشور جدید؛
۴- برگزاری انتخابات آزاد با نظارت سازمان ملل.
در خاطرم هست که در آن زمان، آن بزرگوار گفتند که این طرح منطقی و قابل بررسی است. ولی نمیدانم چرا و چگونه سالها بعد، مواضع رهبری و رسمی نظام، به تعیین تاریخ سرنگونی رژیم اسرائیل تبدیل گشت، تا آنجا که چندی پیش در ورودی یک شهرک مسکونی، تابلوی دیجیتالی نصب شدهای را دیدم که روزهای مانده به آن سرنگونی را نشان میداد.
هرچند که هنوز هم مطمئن نیستم که آن مواضع رسمی و منطقی گذشته کاملاً منتفی شده باشند، ولی در این روزها که کشور بیشتر از همیشه نیازمند تدبیر و بصیرتی جدید در مواضع امور خارجۀ خود میباشد، صلاح دیدم که دوبارۀ آن اندیشه را طرح کنم، تا شاید عزیزان با مداقه در این راهبرد، مسیر پیادهسازی آن را طراحی و اجرا نمایند. بدلایلی بطور سربسته اشاره میکنم که تحمیل مدنینت رو به تکامل میلیونها شهروند فلسطینی در کشور جدید مورد نظر، میتواند ماشین کارآمدی و پیشرفت آن کشور را چه بسیار کند نماید!